رومان افسونگر 20

افسونگر 20

- کجا می خوای بری؟!!! حق نداری پاتو از خونه من بذاری بیرون .... الان هم می ری خونه تا بیام با هم حرف بزنیم ... فهمیدی؟
مثل خودش داد کشیدم:
-
نه! نفهمیدم و هیچ وقت هم نمی فهمم ... همینطور که تو نفهمیدی با من چی کار کردی! کاری که بهت گفتم رو می کنی وگرنه دیگه هیچ وقت منو نمی بینی ... می دونی که تهدیدم الکی نیست ... همینطور که داغ مامانم موند روی دل بابات داغ منم می مونه روی دل تو ... شده باشه کاری که مامانم کرد رو می کنم و زن یه نفر دیگه می شم اما دیگه تو خونه تو بر نمی گردم ... تو و اون خونه ات و آدمای توش مفت چنگ همدیگه ... یک ساعت بیشتر منتظر نمی مونم ... بعد از اون گوشیمو خاموش می کنم و خودمو گم و گور می کنم ...
مهلت حرف زدن بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم ... برای اینکه بیشتر اذیتش کنم همون لحظه گوشیم رو خاموش کردم و وارد پارک شدم ... روی نیمکتی نشسته و به درخت های سر سبز روبروم خیره شدم ... اصلا نمی دونستم می خوام چی کار کنم! از روی لج و لجبازی یه تصمیمی گرفته بودم اما فکر آینده نبودم ... یک سال از درسم مونده بود هنوز ... می خواستم سر کار هم برم ... مستقل هم بشم ... خدا می دونست که چه آینده ای در انتظارمه! اما مصمم بودم که حتما اون کار ها رو انجام بدم ... دنیل باید تنبیه می شد حتی اگه شده به قیمت از دست دادن من ... بعد از گذشت یک ساعت گوشیمو روشن کردم ... هنوز یک دقیقه از روشن شدن گوشیم نگذشته بود که زنگ خورد ... خودش بود ... زیر لب زمزمه کردم:

 

 



 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1399برچسب:, | 13:9 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود